منحنی قامتم، قامت ابروی توست
خط مجانب بر آن، سلسله گیسوی اوست
حد رسیدن به او، مبهم و بی انتهاست
بازه تعریف دل، در حرم کوی دوست
چون به عدد یک تویی، من همه صفرها
آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست
پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو
گرمی جان بخش او جزیی از آن خوی توست
بی تو وجودم بود یک سری واگرا
ناحیه همگراش دایره روی توست
از: پروفسور هشترودی
الهی به مستان میخانهات
الهی به مستان میخانهات
به عقل آفرینان دیوانهات
به دردی کش لجّه کبریا
که آمد به شآنش فرود، انّما
به درّی که عرش است او را صدف
به ساقیّ کوثر، به شاه نجف
به نور دل صبح خیزان عشق
ز شادی به انده گریزان عشق!
به رندان سر مست آگاه دل
که هرگز نرفتند، جز راه دل
به شام غریبان، به جام صبوح
کزیشان بود شام ما را فتوح
که خاکم گل از آب انگور کن!
سراپای من، آتش طور کن
خدایا به جان خراباتیان
کزین تهمت هستیام، وارهان
به میخانه وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده
که از کثرت خلق تنگ آمدم
به هر جا شدم، سر به سنگ آمدم
بیا ساقیا، می به گردش درآر
که دلگیرم از گردش روزگار
از آن می که در دل چو منزل کند
بدن را فروزانتر از دل کند
از آن می که گر عکسش افتد به جان
توانی به جان دید، حق را عیان
می صاف از آلودگی بشر
مبدل به خیر اندر او جمله شر
می معنی افروز صورت گداز
میی گشته معجون راز و نیاز
میی از منی و توئی گشته پاک
شود جان، چکد قطرهای گر به خاک
بیا تا سری در سر خم کنیم
من و تو، تو و من، همه گم کنیم
چشی گر از این باده، کوکو زنی
شوی چون ازو مست، هوهو زنی
بگیرید زنجیرم ای دوستان
که پیلم کند یاد هندوستان
دلم خون شد از کلفت مدرسه
خدا را خلاصم کن، از وسوسه
بیا ساقیا، می به گردش درآر
که می خوش بود، خاصه در بزم یار
می صاف زآلایش ما سوی
ازو یک نفس تا به عرش خدا
میی کو مرا وارهاند زمن
زآیین و کیفیت ما و من
میی را که باشد در او این صفت
نباشد بهغیر از می معرفت
رضی روز محشر علی ساقی است
مکن ترک تا نفس باقی است
نیایشی از: رضی الدین آرتیمانی
رفاقت گاهی اشکه گاهی خونه
رفاقت گاهی از جنس جنونه
یه وقتایی تموم ِ دین و دنیا
برای آدمای بی نشونه
* * * *
همون بیادعاهایی که گاهی
نمیدونی چقدر عاشقتر از مان
همونایی که حتی از خدا هم
به این آسونیا چیزی نمیخوان
* * * *
اگه عشقی نبود فقط رفاقت
میتونست عشقو تو دنیا بیاره
نمیشه دل به عشق ِ اون کسی داد
که میتونه رفیقو جا بذاره
* * * *
رفاقت مثله خاک سرزمینه
واسه قربونی عشق ِ تو و من
میشه دریا شدن مشکل نباشه
به شرط ِ سادهی از خود گذشتن
از: دکترافشین یداللهی
فاتح اقلیم جود به جای خاتم نشست
باده بده ساقیا، ولی ز خُمّ غدیر
چنگ بزن مطربا، ولی بیاد امیر
تو نیز ای چرخ پیر بیا ز بالا به زیر
داد مسرّت بده ساغر عشرت بگیر
* * * *
بلبل نطقم چنان قافیهپرداز شد
که زهره در آسمان به نغمه دمساز شد
محیط کون و مکان دائرهی ساز شد
سَروَر روحانیان هو العلّی الکبیر
* * * *
نسیم رحمت وزید، دهر کهن شد جوان
نهال حکمت دمید پر ز گل ارغوان
مسند حشمت رسید به خسرو خسروان
حجاب ظلمت درید ز آفتاب منیر
* * * *
وادی خمّ غدیر منطقه نور شد
یا زِ کفِ عقل پیر تجلّی طور شد
یا که بیانی خطیر ز سرّ مستور شد
یا شده در یک سریر قِران شاه و وزیر
* * * *
شاهد بزم ازل شمع دل جمع شد
تا افق لم یزل روشن از آن شمع شد
ظلمت دیو و دغل ز پرتوش قمع شد
چه شاه کیوان محل شد به فراز سریر
* * * *
چون به سر دست شاه شیر خدا شد بلند
به تارک مهر و ماه ظل عنایت فکند
شوکت فر و جاه به طالعی ارجمند
شاه ولایت پناه به امر حق شد امیر
* * * *
مژده که شد میر عشق وزیر عقل نخست
به همّت پیر عشق اساس وحدت درست
به آب شمشیر عشق نقش دوئیّت بشست
به زیر زنجیر عشق شیر فلک شد اسیر
* * * *
فاتح اقلیم جود به جای خاتم نشست
یا به سپهر وجود نیّر اعظم نشست
یا به محیط شهود مرکز عالم نشست
روی حسود عنود سیاه شد همچو قیر
* * * *
صاحب دیوان عشق عرش خلافت گرفت
مسند ایوان عشق زیب و شرافت گرفت
گلشن خندان عشق حسن و لطافت گرفت
نغمه دستان عشق رفت به اوج اثیر
* * * *
جلوه به صد ناز کرد لیلی حسن قِدم
پرده ز رخ باز کرد بدر منیر ظُلم
نغمهگری ساز کرد معدن کلّ حکم
یا سخن آغاز کرد عن اللّطیف الخبیر
* * * *
به هر که مولا منم علی است مولای او
نسخه اسما منم علی است طغرای او
سرّ معمّا منم ع لی است مجلای او
محیط انشا منم علی مدار و مدیر
* * * *
طور تجلّی منم سینه سینا علی است
سرّ اناالله منم آیت کبرا علی است
ذرّه بیضا منم لؤلؤ لالا علی است
شافع عقبی منم علی مشار و مشیر
* * * *
حلقه افلاک را سلسله جنبان علی است
قاعده خاک را اساس و بنیان علی است
دفتر ادراک را طراز و عنوان علی است
سیّد لولاک را علی وزیر و ظهیر
* * * *
قبله اهل قبول غرّه نیکوی اوست
کعبه اهل وصول خاک سر کوی اوست
قوس صعود و نزول حلقه ابروی اوست
نقد نفوس و عقول به بارگاهش حقیر
* * * *
طلعت زیبای او ظهور غیب مصون
لعل گهرزای او مصدر کاف است و نون
سرّ سویدای او منزّه از چند و چون
صورت و معنای او نگنجد اندر ضمیر
* * * *
یوسف کنعان عشق بنده رخسار اوست
خضر بیابانِ عشق تشنه گفتار اوست
موسی عمران عشق طالب دیدار اوست
کیست سلیمان عشق بر در او؟ یک فقیر!
* * * *
ای به فروغ جمال آینه ذوالجلال
«مفتقر» خوش مقال مانده به وصف تو لال
گرچه براق خیال در تو ندارد مجال
ولی ز آب زلال تشنه بود ناگزیر
از: محمدحسین غروی اصفهانی(کمپانى)
عید غدیر خم بر همه شیفتگان ولایت علوی خجسته باد!
اى رخت چون ارغوان بشکفته در فصل بهار -----ارغوانى باده ده کامد گل سورى بهبار
باغ خرم گشت و بستان سبز، نوش آن سرخ مى -----کز چمن شد زردى فصل دى از باد بهار
مسند اندر جویبار افکن به زیر سرو بن ----- اى قدت در راستى چون سرو اندر جویبار
لالهگون مى نوش و بوس از غنچه لب ده مرا ----- اى ز لعلت غنچه ، دل پر خون و لاله داغدار
روز روز عشرتست و دور دور ساغر است -----فصل فصل نوبهار و وقت وقت باده خوار
شغل و کار ار هست رو بگذار تا وقت دگر ----- روز مى خوردن بود اى دون نه وقت شغل و کار
گر صراحى و سبو از مى تهى شد باک نیست ----- روشرابى از خم آر، اى ماهرو تا کى خمار
باده، خم خم ده به مىخواران که از خم غدیر -----ساقى کوثر دهد ما را شرابى خوشگوار
بادهاى میخانهاش عرش و خدایش مى فروش -----حامل مى جبرئیل و مصطفایش میگسار
هر که این ساقى نخواهد، زندگى بر وى حرام ----- هرکه این ساغر ننوشد عیش بادش زهر مار
این مى اندر جام آدم صاف شد تا شد صفى ----- این مى اندر کام نوح آمد که آمد رستگار
این مى ابراهیم خورد و مست گشت و بت شکست --- شد بر او برد و سلام، از شعله نمرود، نار نشئه این مى نداند غیر رند باده نوش ----- مستى این مى نداند غیر مست هوشیار
این مى از حب ولاى آن کسى آمد که اوست ----- هم وصى مصطفى و هم ولى کردگار
شمسه آیین امیرالمؤمنین ضرغام دین ----- کامد از بازوى او ارکان ایمان استوار
دست حق ، بازوى پیغمبر که دست و تیغ او ----- کرده دین مصطفى را تا قیامت پایدار
آن که از جام ولایش آفرینش جرعه نوش ----- وان که از خوان عطایش ما سوى اللّه ریزه خوار
درّ درج انما و ماه برج هل اتى ----- شاه تخت لافتى داراى سیف ذوالفقار
اختران را نیست بى خط جواز او مسیر ----- آسمان را هست در راه نیاز او مدار بوتراب از خاکسارى کنیتش ، لیکن بود ----- آسمان از مسکنت بر آستانش خاکسار
گر خدا را بندهاى باشد همین مولاى ماست -----ورنه حق بندگى را کس نباشد حقگزار...
از مدیح او خدا داند سرا پا عاجزم ----- پیش فرزندش کنم اقرار عجز و انکسار
شاه اقلیم ولایت بوالحسن کامد ز قدر ----- عرش اعظم پیشگاه و جبرئیلش پیشکار...
عشق اسطرلاب اسرار خداست
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
علت عاشق ز علت ها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست
عاشقی گر زین سروگر زان سراست
عاقبت ما را بدان شه رهبر است
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گر چه گفت این زبان روشنگر است
لیک عشق بی زبان روشن تر است
چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی رو متاب
از وی ار سایه نشانی می دهد
شمس هر دم نور جانی می دهد
من چه گویم یک رگم هشیار نیست
شرح آن یاری که او را یار نیست
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر
از مولانا جلالالدین بلخی
سرود
گره میزنم تار ابریشم سرخگون را
به آوای تندر
به آوای باران
میآمیزم این شبنم پرتپش را
به دریای یاران
اگر چند کوتاه اما
گره میزنم این صدا را
درین کوچه آخر
به هیهای بالنده بالای یاران
* * * * * *
آیینهای برای صداها
آیینهای شدم
آیینهای برای صداها
فریاد آذرخش و گل سرخ
و شیهه شهابی تندر
در من
به رنگ همهمه جاری است
آیینهای شدم
آیینهای برای صداها
آنجا نگاه کن
فریاد کودکان گرسنه
در عطر اودکلن
آری شنیدنی ست ببینید
فریاد کودکان
آن سو به سوک ساکت گلبرگها
وزان
خنیای نای حنجرهی خونی خزان
آیینهای شدم
آیینه ای برای صداها
از استاد: شفیعی کدکنی